وقتی کلاغ ماجرای بوق زدن و کتک خوردن گرگ ها را به گرگ سیاه رساند؛ گرگ سیاه اول باور نکرد.
چون از یک طرف بعضی وقت ها حرف های کلاغ درست از کار در نمی آمد و از طرف دیگر دلش
نمی خواست باور کند. تا اینکه سر و کله گرگ های کتک خورده، پیدا شد و ماجرا را از زبان خودشان شنید و
به چشم خود، ذلت و خفت دوستانش را دید. گرگ سیاه زوزه ای بلند از ته دل کشید و رو به گرگ ها کرد و
گفت:
- به اینکه غافل گیر شدید؛ ایرادی نیست. اما از اینکه از یه بز فریب خوردید؛ براتون متاسفم.
گرگ قهوه ای جواب داد:
- در عمرم این قدر نترسیده بودم.
گرگ خاکستری نیز ادامه داد:
- اون بوقی که در گوش ما زد، در گوش تو ام می زد عقل از سرت می پرید!!!
- نگرفتید چی گفتم ... از سگ می خوردید. بهتر از این بود که از بز بخورید!!
- بوق زده شده و ما غافلگیر شدیم!!! چه فرقی می کنه که بز بوق بزنه یا چوپان ... بعدشم. اون بزی که
من دیدم. بز نبود. شیر بز بود!!
- شیر موز شنیده بودیم اما شیر بز نه!!! اینا همه توجیهِ.... غیر قابل تحمله. همین فردا می زنیم به گله و فقط
اون بزه رو شکار می کنیم تا حداقل آبرومون رو بخریم.
- بز رو رها کن، بچسب به بوق. مشکل ما بوقه، نه بز.
گرگ قهوه ای با عصبانیت وسط بحث پرید و به گرگ خاکستری نگاهی کرد و گفت:
- چرا حرف مفت می زنی. اگه بز نبود که بوقی زده نمی شد.
- نمی فهمه ... حالیش نیست!
گرگ خاکستری با آبرو هایی درهم رفته از شدت درد، جواب داد:
- تا کتک نخوری. نمی فهمی چی می گم ... ما تو راه، از بز کتک نخوردیم. از آدما کتک خوردیم.
- خوب چه ربطی به بوق داره؟
- واقعاً نمی فهمی؟
گرگ سیاه نیز در حمایت از گرگ قهوه ای گفت:
- راست می گه. چه ربطی داره؟
- ربطش اینه که من فردا نمیام. تا هم شما ربطش رو بفهمید. هم من یه فکر اساسی کنم.
- ربطش اینه که ترسیدی!
جر و بحث گرگ قهوه ای و خاکستری بالا گرفت. گرگ سیاه نیز از جایش بلند شد و به دهنه غار رفت و در
حالی که خارج می شد؛ گفت:
- گرگ زرد رو خبر کن فردا بیاد جای این ترسو رو بگیره!!!
دیدگاه ارسال شده است
نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها