- ADMIN
- شنبه 21 تير 1399
- 39 بازدید
- نظر
آورده اند که یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکت بودند و نیزدر همان کشتی بهلول و جمعی دیگر بودند . غلام از تلاطم دریا وحشت داشت و مدام گریه و زاري مینمود . مسافران از گریه و زاري آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان بهلول از صاحب غلام خواست تا اجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت نماید . بازرگان اجازه داد . بهلول فوري امر نمود تا غلام را